سفارش تبلیغ
صبا ویژن

.:: یَا رَبِّ ::.

.* اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَاالقائمُ المُنتَظَرُ المَهدیّ *.



در امتداد خزان ، روزها زمستانی

و در غیاب شما ، آفتاب زندانی


جسارت است ولی یک سوال می پرسم

چقدر در پس پرده حضور پنهانی ؟


ببین برای شما جمعه ندبه می خوانند

نوادگان زمین خسته از پریشانی


چه وقت می رسد آقا نگاهتان باشد

برای شب زدگان آیت غزل خوانی ؟


چرا نمی رسی ای منتقم ، ببین امروز

به نیزه ها شده قرآن به دست شیطانی


دوباره پنجره ها ، زل زدن به غربت شهر

در انتظار شما ای طلوع پایانی


علی سلیمانی


* * *

بهار عشق شکوفا نمی شود بی تو

بیا که غنچه ی دل وا نمی شود بی تو


بر آی از افق ای آفتاب صبح امید

که شب رسیده و فردا نمی شود بی تو


هزار چشمه ی جوشان به دشت ها جاریست

یکی روانه ی دریا نمی شود بی تو


ز سرد مهری شب های هجر دلتنگم

بیا که عقده ی دل وا نمی شود بی تو


بیا ، بیا گره از کار عاشقان بگشای

که عشق و عاطفه معنا نمی شود بی تو


* * *

در این روزهای پایانی سال 89 خیلی دعامون کنید .


اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَجَ.

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍ وَآلِ مُحَمَّـدٍ وَعَجِّـل فَرَجَـهُم وَفَرَجَـنَابِهِم.


[ چهارشنبه 89/12/25 ] [ 8:54 عصر ] [ ] [ نظر ]

.:: یَارَبّ ::.


فرا رسیدن عید نوروز

را به همه ی شما گرامیان

بعداً تبریک می گم ، فعلاً زوده!

:-)



[ دوشنبه 89/12/23 ] [ 7:57 عصر ] [ ] [ نظر ]

دور نیست

دور نیست که بیایی

دور نیست که زمستان آب شود

بهار جوانه بزند

از خاک بالا بیاید

و پرندگانی که به هوای جنوب های گرم رفته بودند

با منقار هایی پر از خبر های خوش

به خاک برگردند

دور نیست که بیایی، می دانم

اما این سیاره

عجیب تند می چرخد

و این سرگیجه تمام نمی شود

از زمستانی که نرفته دوباره بر می گردد!

نوشته:رضا کاظمی

بختیاری                                                                                                                                                               


[ پنج شنبه 89/12/19 ] [ 12:19 عصر ] [ ] [ نظر ]

http://monkerat.free.fr/aks/Image(342).jpg

چفیه

باد می وزد و صورت سوخته ات، در انبوه دست های چفیه، پنهان می شود چنان که خورشید، لا به لای ابرها، تن می شوید.

گاه، سجاده لحظه های ناب نیایش می شود و گاه، سفره نان خشکیده ای از مهربانی سهراب.

امروز پرنده ای زخمی آمد و کنار پنجره رو به روی قاب عکست نشست، به پاهایش یه تکه چفیه خونی، بسته بودند... پیغام شهادتت را به پایش بسته بودی، نه؟

نوشته: اسماعیل فیروزی

بختیاری                                                                                                                                                          


[ جمعه 89/12/13 ] [ 4:53 عصر ] [ ] [ نظر ]

.:: بِسمِ الله وَ بِالله ::.


*نیایش طبیعت


قسمت اول:

باران

خدای خوبم! من همیشه بین آسمان و زمین تو را سپاس می گویم که آسمان را به زمین کوک می زنم! کوک های کج و بارانی!

همیشه دوست دارم آدم ها و همه ی زمینی ها آسمانی باشند!

خدای مهربانم! چه خوب است که تو مرا شفاف آفریدی و آسمانی! خیلی ها آرزو دارند آسمانی باشند! در آسمان به تو نزدیکترم چون پاک ترم ...

خدای خوبم! نماز من در آمدن از ابر و جاری شدن روی زمین توست!

من بندگانت را دوست دارم! اما بعضی وقت ها فکر می کنم آنها مرا دوست ندارند چون چتر دستشان می گیرند تا من به آنها نخورم وخیس نشوند!

خدایا می بینی که گریه ی شوق و عشق نمی گذارد ادامه بدهم ، نامه ام را پایان می دهم!

دوستت دارم.

باران.





[ جمعه 89/12/13 ] [ 1:38 صبح ] [ ] [ نظر ]
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب