سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 




اَلسَّلامُ عَلَیکِ یابِنتَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یابِنتَ نَبیِّ اللهِ

اَلسَّلامُ عَلَیکِ یابِنتَ حَبیبِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یابِنتَ خَلیلِ اللهِ

اَلسَّلامُ عَلَیکِ یابِنتَ صَفیِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یابِنتَ أَمینِ اللهِ

اَلسَّلامُ عَلَیکِ یابِنتَ خَیرِ خَلقِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یابِنتَ أَفضَلِ أَنبِیاءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِکَتِهِ

اَلسَّلامُ عَلَیکِ یابِنتَ خَیرِ البَرِیَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یاسَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ مِنَ الاَوَّلینَ وَالاخِرینَ

اَلسَّلامُ عَلَیکِ یازَوجَةَ وَلیّ اللهِ وَخَیرِ الخَلقِ بَعدَ رَسُولِ اللهِ

اَلسَّلامُ عَلَیکِ یاأُمَّ الحَسَنِ وَالحُسَینِ سَیِّدَی شَبابِ أَهلِ الجَنَّةِ

اَلسَّلامُ عَلَیکِ أَیَّتُها الصِّدّیقَةُ الشَّهَیدَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ أَیَّتُهاالرَّضِیَّةُ المَرضِیَّةُ

اَلسَّلامُ عَلَیکِ أَیَّتُهاالفاضِلَةُ الزَّکِیَّةُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ أَیَّتُها الحَوراءُ الاِنسِیَّةُ

اَلسَّلامُ عَلَیکِ أَیَّتُها التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ أَیَّتُها الُمحَدَّثَةُ العَلیمَةُ

اَلسَّلامُ عَلَیکِ أَیَّتُها المَظلومَةُ المَغصُوبَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ أَیَّتُها المُضطَهَدَةُ المَقهُورَةُ

اَلسَّلامُ عَلَیکِ یافاطِمَةُ بِنتَ رَسُولِ اللهِ وَرَحمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ




ویژه نامه شهادت حضرت زهرا (س)



زندگی نامه حضرت زهرا (س)




زیارت نامه حضرت زهرا (س)




آخرین سخنان دخت آفتاب ، آموزه های زندگی ساز




فضایل حضرت زهرا (س) در تفسیر روض ‏الجنان




حدیث کساء و حضرت فاطمه ‏علیهاالسلام




پیوند ملکوتى




حضرت محمد صلى الله علیه وآله و فاطمه ‏علیهاالسلام




عکس های ویژه شهادت حضرت فاطمه زهرا علیها السلام




نماهنگ ، ویژه  شهادت حضرت زهرا  علیها السلام




اشعار ویژه شهادت حضرت زهرا علیها السلام




کتاب ویژه شهادت حضرت زهرا علیها السلام






[ یکشنبه 92/1/18 ] [ 7:54 صبح ] [ ] [ نظر ]

 

یکی از راویای لشکر 17 میگفت من 7 یا 8 ساله دارم کاروان میارم یه روز یه کاروانی آوردم بین اونا یه دختری دانشجوی پزشکی کاشان بود تو راه رفتیم شلمچه مسخره کرد ، رفتیم فکه مسخره کرد ، آوردیم طلائیه مسخره کرد ، تو طلائیه من بعد از صحبتها خاک تبر...کی دادم دست این دانشجوها گفتم اینجا قدمگاه ابوالفضل العباسه این خاک رو ببرید هروقت دلتون گرفت و دلاتون آلوده شد یه گوشه بشینید و این خاک رو بو کنید یاد طلائیه کنید دلاتون باز بشه تا خاک رو دادم به این دختر خاک رو پرت کرد وگفت این مسخره بازیها چیه؟ تحویل نگرفت رفتیم از اینجا خرمشهر. شب خرمشهر خوابیدیم اول صبح دیدم یه کسی در اطاق رو میکوبه درو وا کردم دیدم همین دختر داره چه جور اشک میریزه و میگه یالا منو ببر طلائیه گفتم تو که میگفتی مسخره بازیه گفت تو رو خدا تو دیگه نگو شب خواب دبدم یه شهیدی از طلائیه اومد تو خوابم گفت تو میدونی اونایی که میان طلائیه ما یکی یکی میریم در خونه هاشون دعوتنامه بهشون میدیم.کی تورو راه داده خونه ما اومدی تو با اجازه کی پاتو گذاشتی تو طلائیه؟
گفتم آخه خانم دیگه مسیر ما طلائیه نیست.گفت یا منو میبری طلائیه یا من دیگه کاشان برنمیگردم همینجا میمونم.


گفت خدا شاهدِه برداشتم آوردمش طلائیه تا از ماشین پیاده شد پابرهنه شد دوید رو این خاکا خودشو انداخت اینقدر خودشو زد وگریه کرد...
.
.
.
.
طلائیه عجب طلاییه

طلائیه فروردین 92


[ سه شنبه 92/1/13 ] [ 7:26 عصر ] [ ] [ نظر ]
<      1   2      
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب