سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

تقریبا آخرای دهه اول محرم هستیم و عزاداری ها به اوج خودش رسیده، کم کم خیابونا داره شلوغ میشه و هیات های بیشتری شبا بیرون میان. مردم هم سعی میکنن هر جوری شده وقتشونو تنظیم کنن و خودشونو به مجالس عزای امام حسین برسونن. امیدوارم از همگی قبول و باشه و واقعا دست مریزاد می گم به مردمی که با این همه تبلیغات منفی که علیه محرم و امام حسین و فلسفه عاشورا هست، هنوز هم که هنوزه راه خودشونو گم نکردن.

اما هدفم از نوشتن این پست نکته ایه که چند وقته ذهن منو مشغول کرده و اونم روضه خوندن و مداحیه. به نظرم میاد مداح هایی که الان هستن، البته نه همشون، به خیلی از نکات توجه نمی کنن. اولیش اینه که خیلی از مداحا اصلا نمی فهمن این شعری که دارن میخونن معنیش یعنی چی، متوجه نیستن ممکنه خدای نکرده این شعر نوعی توهین به حساب بیاد. بسیار پیش اومده شعرایی شنیدم که فقط مداح سعی داشته وزن و قافیه رو یه جوری جور کنه و اصلا به محتوای اون شعر کاری نداشته. خوب این خیلی بده، واقعا حیفه کسی که داره برای امام حسینی میخونه که هدفش بیدار کردن آدما از خواب غفلت بوده، خودش اینجوری خواب باشه و ندونسته شخصیت اماما رو زیر سوال ببره.

نکته دوم اینه که خیلی وقتا وقایع عاشورا تحریف میشه و مسائلی که بیان میشه یا نه تنها واقعا وجود نداشته و اتفاق نیافتاده، بلکه خیلی مزحک و دور از واقعیت به نظر میاد. مثلا عروسی حضرت قاسم یا خیلی از حرف هایی که بدون سند و مدرک زده میشه. خوب اگه همینجوری ادامه پیدا کنه مسلما تا 5 -6 سال آینده عاشورایی دیگه خواهیم داشت با وقایعی عجیب و دور از باور که باعث دوری مردم از اصل عاشورا و فلسفه اون میشه. یه سری هم که کارشون شده اغراق و بزرگ کردن مسائل. به خدا انقدر اتفاقاتی که تو کربلا افتاده آدمو منقلب می کنه که دیگه جایی برای بزرگ نمایی و اغراق نمی مونه. اگه آقایون مداح لطف کنن یه سری به مقاتل معروف بزنن و مطالعه خودشونو بیشتر کنن مسلما دیگه برای اینکه گریه مردم رو به زور در بیارن دست به بیان هر چیزی نمی زنن.

نکته سوم اینه که اکثر غریب به اتفاق آقایون مداح تا شروع می کنن به روضه خونی و مداحی، از غم و مصیبت و بدبختی و تشنگی و از این جور مسائل میگن. جوری که اگه کسی ندونه فکر میکنه (خدای نکرده) امام حسین (ع) و اصحابش یه عده آدم بی عرضه و بی دست و پا بودن که تا پاشونو میذاشتن تو میدون جنگ در عرض کمتر از 3 ثانیه شهید میشدن. خوب این یعنی چی؟ یعنی امام حسین واقعا انقدر بی دست و پا بوده؟ یعنی تو این 72 نفر کسی نبوده حداقل 10 ثانیه دووم بیاره. به خدا کوچیک کردن اماما خوب نیست، بیاید یه ذره از شجاعتشون بگید، یه ذره برای مردم بگید هر کدوم با چه جسارتی وارد میدان شدن و چند نفر رو هلاک کردن، بذارید حداقل مردم به کسی که دارن براش اشک میریزن افتخار کنن، حس غرور بهشون دست بده، نه اینکه از روی ترحم براش گریه کنن.

امیدوارم آقایون مداح دقت بیشتری به این مسائل بکنن و هدفشون شناسوندن اماما و رفتار و کردارشون به مردم باشه، نه اینکه تلاش کنن به زور گریه مردم رو دربیارن.


[ سه شنبه 87/10/17 ] [ 5:31 عصر ] [ ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم
پارسال وقتی پسر دو ساله ی برادرم سید محمد مهدی بیمار شده بود .. از همین بیماری های فصلی بچه ها که آب بدنشان از بین می رود...
در بیمارستان کودکان ...، معالجه ی اولیه، سرم و ... انجام شد... دکتر گفت: تا صبح نباید آب بخورد
تا معده اش دچار تلاطم نشود و....
آمدیم خانه...  او را بین من و مادرش خواباندیم که بیشتر مراقبش باشیم.. اما چه شب سختی بود.
این بچه رو می کرد به مادرش می گفت: مامان آب ... مادرش دستی به سر و رویش می کشید و می گفت: باشه پسرم... یه کمی صبر کن
وقتی از مادرش مایوس می شد رویش را به من برمی گرداند و می گفت: عمه آب ... من هم شروع می کردم برایش آسمان ریسمان کردن که ذهنش را از آب منحرف کنم..
وسط آسمان ریسمان کردن من، دوباره رویش را به مادرش برمی گرداند و می گفت: مامان آب..
دوباره روز از نو و روزی از نو... شاید این صحنه ده بار تکرار شد...
و به هر حال انگار هر سه از شدت خستگی خوابمان برد... او خوابید یا نه .. نمی دانم
اما با صدایی از آشپزخانه از خواب پریدم.. نگاه کردم دیدم مهدی کنارمان نیست .. سراسیمه به سمت آشپزخانه دویدم.. دیدم در تاریکی پای سینک ظرفشویی ایستاده .. دستش را دراز می کند ... اما دستش به شیر آب نمی رسد.. ولی دست می کشد به رطوبت روی سینک و سپس بر لب و دهانش می گذارد... گفتم: عمه جان!
یکه ای خورد و ترسان گفت: آب ... عمه آب ...
بمیرم الهی ... بغلش کردم و با هم زدیم زیر گریه ... او گریه می کرد و من گریه می کردم..
او با گریه می گفت: آب .. و من در حال گریه می گفتم:  سلام بر لب تشنه ات مولایم... سلام بر تو و کودکان تشنه ات ای اباعبدالله.... سلام بر تو یا ام المصائب چه کشیدند آن کودکان ؟ و چه کشیدید شمابا دیدن حال آنان ؟ جانم به فدایت یا زینب... جانم به فدایت ای آقایم...


[ دوشنبه 87/10/16 ] [ 7:22 عصر ] [ ] [ نظر ]


.* اَلسَّلامُ عَلَی مَن شَاءَ اللهُ اَن یَراهُ قَتیِلا *.

*حقیقت عشق

حمید مصطفی زاده ، جانباز دفاع مقدّس

دوست دارم با قلم، پر، وا کنم
با سرشک خامه‌ام غوغا کنم

پر کشم تا اوج عرض کبریا
جویم اسرار نهان عشق را

اوج گیرم بر فراز قاف عشق
تا بیابم معنی شفاف عشق

شورها برپا کنم با نام او
گویم از آغاز و از انجام او

عشق را دیدم به دام واژه‌ها
از حقیقت دور و از واقع رها

عشق را هرکس به نوعی شرح کرد
هیئتی تازه ز عاشق طرح کرد

عشق را هرکس به یک عنوان ستود
دیگری معنای دلخواهش نمود

هیچ‌کس اما نشد دمساز عشق
ماند اندر پرده پنهان راز عشق

عشق از معنای اصلی گشت دور
گشت بازارش از این رو سوت و کور

عشق سر تا پا مجازی گشته است
پاک گوی واژه بازی گشته است

با تمام سعی و عزم و اهتمام
معنی عشق آخر آمد ناتمام

عشق را مفهوم پنهان ماند باز
باز هم شد قسمت ما سوز و ساز

عقل حیران ماند در معنای عشق
فهم هم جا ماند در پهنای عشق

ناگهان در اوج یأس و اضطراب
یافتم خضر رهی پا در رکاب

جستم از او راستین معنای عشق
رمز و راز مستی از صهبای عشق

گفت، رو، خود درد خود را چاره کن
بند و زنجیر تعلّق پاره کن

باید از قید علائق وارهی
جان و سر در مسلخ لیلا نهی

کس به این معنا تواند دست یافت
کاندر این ره با براق جان شتافت

بگسل این زنجیرهای عافیت
بگذر از مرز خود و خودخواهیت

رو به دشت کربلا ای نور عین
معنی این واژه را جوی از حسین

عشق را از عاشقان بایست جست
واندر این ره باید از جان دست شست

راه اقلیم جنون در پیش گیر
صبر و ایمان زاده راه خویش گیر

تو، قدم در راه نه پروا مکن
پرسش از کیف و کم دریا مکن

ناگهان هشیار گشتم زآن سخن
هجرت آغازیدم از زندان تن

تاختم بی‌واهمه تا کربلا
ره سپردم تا سپهر اعتلا

ناگهان در ساحل دریای عشق
شد نمایان قامت رعنای عشق

دیدم آنجا عشق را من آشکار
واقعی، اصلی، حقیقی، ماندگار

دیدم آنجا جلوه‌گاه عشق را
یافتم من شاهراه عشق را

دیدم آنجا عاشقان را بی‌نقاب
ماه و انجم در طواف آفتاب

دیدم آنجا عاشقی گل کرده بود
عشق جاری بود آنجا رود رود

دیدم آنجا کعبه ی مقصود را
وعده‌گاه شاهد و مشهود را

دیدم آنجا قبله ی توحید را
بر سر نی من سر خورشید را

عشقبازی بی‌سر و بی‌پیرهن
روی خاک افتاده بی‌غسل و کفن

او که از جام بلا سرمست بود
غرق خون شعر هدایت می‌سرود

او که عشق و عاشقی مدیون اوست
او که مردی وامدار خون اوست

رازهای عشق را افشا نمود
عشق را با خون خود معنا نمود

روی نی قرآن تلاوت می‌نمود
عشق عریان را روایت می‌نمود

بار دیگر دیدم آنجا ماه عشق
ساقی لب تشنه ی! درگاه عشق

دیدم آنجا تک سواری بی‌بُراق
ماه مهر آوازه‌ای را در محاق

در محاق فتنه رخشان بود باز
صورتش چون ماه تابان بود باز

عشقبازی سرو قامت، ماه رو
آنکه عالم دارد از او آبرو

او که آئین وفا مرهون اوست
خسروان، فرهادها، مجنون اوست

او که شعر عشق را با خون سرود
خیمه‌های عشق را هم بود عمود

دست‌هایش گرچه بود از تن جدا
باز می‌غرّید مثل شیرها

باز بود او محرم اسرار عشق
باز هم او بود پرچمدار عشق

او علم افراشت با دندان خویش
مشک را برداشت او با جان خویش

مشک شد سوراخ و او هم غرق خون
شد علم هم مثل صاحب سرنگون

تا عمودی آهنینش زد عدو
جلوه‌گر شد عشق در چشمان او

جای آب از چشم او خون می‌چکید
باز از طفلان خجالت می‌کشید

دیدم آن دم آشکارا راز عشق
ابتلا آمد پر پرواز عشق

دیدم عریان عشق را در کربلا
قبله‌گاه عاشقان مبتلا

دیدم اصلاً عشق یعنی ابتلا
عشق یعنی یکه تازی در بلا

عشق یعنی کربلایی داغ و غم
مشهدی پر سنگلاخ و پیچ و خم

عشق یعنی آفتابی روی نی
بر لب مقراض کین گیسوی وی

عشق یعنی یک غریب آشنا
مسلمی در کوفه‌ای جورو جفا

عشق یعنی، تشنه کامی، در فرات
عشق یعنی یک غدیر آب حیات

عشق یعنی تشنگی در شطّ آب
ماهتابی شرمگین از آفتاب

عشق یعنی اکبری آشفته مو
کاکلی خونین ز بیداد عدو

عشق یعنی اصغری غلطان به خون
پاره حنجر، جامه خون، قنداقه خون

عشق یعنی شیر خواری ماه‌وش
پایکوبان از تب و سوز عطش

عشق یعنی خواهری شوریده سر
از غم هجر برادر خون جگر

عشق یعنی زینبی بی‌خانمان
در نماز شب، نشسته، قد کمان

عشق یعنی خیمه‌گاهی سوخته
کودکی با دامنی افروخته

عشق یعنی گلشنی پرپر شده
خیمه‌هایی تل خاکستر شده

عشق یعنی سوز دل‌های رباب
در رثای اصغری عطشان آب

عشق یعنی یک بیابان التهاب
کودکانی از عطش در پیچ و تاب

عشق یعنی یک نیستان نای نی
جابری، با آه و واویلای نی

عشق یعنی اربعینی داغ و درد
نوگلی بی‌ باغبانش زرد زرد

عشق یعنی لیلی‌ای مجنون شده
از جفای اهرمن دلخون شده

عشق یعنی ناله ی امّ‌البنین
از غم عون و ابالفضلش غمین

عشق یعنی مادری آسیمه سر
در فراق فضل و جعفر دیده تر

عشق یعنی داغ دل، داغ جگر
یعنی یک امّ‌البنین بی پسر

عشق یعنی طاعت محض خدا
اقتدا بر احمد و آل عبا

عشق یعنی، بیدلی، دلدادگی
تا بهار وصل در آمادگی

آقا جون یاابن الحسن (عج) ،
از این غم و از این عزا ،
 آجرک الله .


[ دوشنبه 87/10/16 ] [ 5:49 عصر ] [ ] [ نظر ]

بسم الله الرحمن الرحیم

تاکنون تجربه کرده ای؟

اینکه گاهی دل مملو از حرفهای ناگفته و فروخورده ایست که برای به زبان یا به قلم آمدن بی تابی می کنند، اما آنچنان بغضی راه گلویت را بسته است که توان سخن گفتن نیست...شاید بتوان چند خطی نوشت!

دقت کرده ای که این بغض‌ها شکسته نمی‌شود، با گریه هم درمان نمی‌شود...

آقا جان!

دوباره به بن بست رسیدم و...راهی جز درد دل کردن با شما نماند!

آیا هنوز آن هنگامه فرا نرسیده است؟

هنوز این دنیا لایق حضور و ظهور نشده است؟

پس کی مولا؟

دلم گرفته از این همه ظلم!

این همه غربت!

آقا جان!

ببین که جهانی حضورت را فریاد می زند!

فریاد بی صدای امت جدت را در غزه نمی شنوی ؟

توهم قدرت و اقتدار یزیدیان زمان را نمی‌نگری؟

سکوت کوفیان دوران را در غرب و شرق عالم نظاره نمی کنی؟

 آقاجان!

 این روزها عجیب بوی غربت می‌آید.

گویی زمان جاهلیت دوباره برگشته است با رنگ و لعابی مدرن!

با همان اهانت‌ها...همان...

این روزها  واژه‌هایی مظلوم واقع شده‌اند و می‌دانم که آنها نیز شاکی‌اند و دست التماس به سویتان دراز کرده‌اند تا گرد غربت از چهره‌شان بزدایید!:

حق!...حقوق بشر!...امنیت!...آزادی!...آزادی بیان!...اسلام!...انسان!

آقا جان!

این روزها همه متحیرند و سرگردان! هر کس تفسیری از اسلام و حق و حقیقت دارد!

این روزها من‌ها جای خدا را عجیب گرفته‌اند.

این روزها مرز حقیقت و دروغ را به سختی می‌توان تمییز داد.

این روزها گرگها در لباس خود نمانده‌اند و میش‌ها در لباس خود.

این روزها گرگ ها لباس میش می‌پوشند و نام میش‌ها را در لیست بدها می‌نویسند و به زور لباس گرگ بر تنشان می‌پوشانند.

این روزها عناوین و ظواهر، سرپوش حقایق و باطن امور شده‌اند.

این روزها مسلمانی تعاریف گوناگون یافته است.

این روزها قرآن را تکه پاره کرده ایم و فراخور علاقه خود قسمتهایی را جدا کرده‌ایم و قسمت هایی را برای دیگران گذارده‌ایم.

این روزها ...

همه چیز هست جز آنچه باید باشد!

این روزها همه ذهن‌ها رفته رفته به بن بست می رسد!

و همه امیدها می‌شود یک امید...

و ای منجی بشریت! در این وحدت همه تو را می خواهند! از خدای عالمیان!

هر کس به زبانی و شیوه‌ای!

آقاجان!

ما رسم دعوت کردن نمی‌دانیم!

ما فراموشکاریم! ما اهل غفلتیم! ما محتاجیم!...ما گرفتاریم و خودمان هم نمی‌دانیم که گرفتاریم!

می‌دانم که خدای رحمان شما را نگاه داشته است تا روزی که خود می‌داند و الحق که او بهترین و عالمترین عالمانست...هر چه هست از ماست! عمل کم، صبرکم، عجله زیاد!....

می‌دانیم که اگر بجای این همه دعای فرج زبانی یک بار با دلمان و اعمالمان شما را صدا زده بودیم...

می‌دانم آقا! که من و امثال من هم کاری نکرده‌ایم. وای بر ما که بر غربت‌ها افزوده‌ایم!

حتی بر غربت شما!

امشب آمده‌ام بگویم!

تو را به خدا هرچه زودتر بیا!

اگر من ...مانعی برای آمدنت هستم...که خدا کند چنین نباشد!...

اگر امیدی به اهل شدنم هست! به عتایت و لطفت خودت کمک کن تا بشوم آنچه باید بشوم!

و اگر نیست!..............

وای بر من!

خدایا! نکند مانعی باشم برای ظهورش، نه زمینه سازی برای حضورش؟

خود هر چی می‌دانی با من بکن!

گرچه من از غضبت به رحمتت پناه می برم و امید دارم که اهلم کنی...اما...

فقط او بیاید!

هرچه زودتر بیاید!

 ***

این بقیة الله التی لاتخلو من العترة الهادیة

این المعدّ لقطع دابر الظّلمة

این المنتظر لاقامة الامت و العوج

این المرتجی لازالة الجور والعدوان

این المدّخر لتجدید الفرائض و السنن

این المتخیّر لاعادة الملّة والشّریعة*

...


[ دوشنبه 87/10/16 ] [ 12:1 عصر ] [ ] [ ]

 
parcham.GIF
 

 

 

 

سیره امام زمان حضرت ولی عصر (عج) در رابطه با عزاداری و گریه برای مصائب امام حسین (ع) بیانگر آن است که آن حضرت اهتمام بسیار به آن داده است، تا آنجا که دو زیارت ناحیه (1. زیارت امام حسین (ع) 2. زیارت شهدای کربلا) از ناحیه مقدسه آن بزرگوار نقل شده که در هر دو، فرازهائی بسیار از ذکر مصائب جانسوز امام حسین (ع) ذکر شده است.
امام زمان «عج» در فرازی از زیارت ناحیه امام حسین (ع) عرض می کند «وَلَأَبکِیَنَّ بَدَلَ الدُّموعِ دَماً؛ برای مصائب تو، به جای اشک ها، خون گریه می کنم.» شایان توجه این که طبق بعضی از روایات، هنگامی که امام زمان «عج» در کنار کعبه ظهور کند، و مردم جهان را مورد خطاب قرار می دهد، در همین خطابه ی جهانی و حساس یادی از امام حسین (ع) نموده و ذکری از مصیبت آن حضرت می نماید. و آن روایت چنین نقل شده:
هنگامی که حضرت قائم بین حجرالاسود و مقام ابراهیم ظهور می کند، صدای خود را به پنج ندای زیر بلند کرده می فرماید:
«أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَا الامامُ القائمُ الثانی عَشَرَ
أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَا الصّمْضامُ المُنْتَقِم
أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَّ جَدّیَ الْحُسَیْن قَتَلوهُ عَطْشاناً
أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَّ جَدّیَ الْحُسَیْن طَرَحوهُ عُریاناً
أَلا یا أهْلَ الْعالَمِ اَنَّ جَدّیَ الْحُسَیْن سَحَقوهُ عُدواناً:
ای مردم جهان! من امام قائم هستم، ای مردم جهان من شمشیر بران انتقام گیرنده هستم. ای مردم جهان! جدم حسین (ع) را بعد از کشته شدن برهنه بر زمین انداختند. ای مردم جهان! پیکر جدم حسین (ع) را پس از کشته شدن، از روی دشمنی، پامال سم اسبان و ستوران قرار دادند.»
چنان که ملاحظه می کنید امام قائم «عج» در این فرازها از سه مصیبت جانسوز امام حسین (ع) یاد کرده است که عبارتند از: تشنگی او، و برهنه انداختن بدن او، و پایمال نمودن پیکر نازنین او.
قابل ذکر است که واژه (سحق) در فارسی به معنی له کردن می آید.
اینها همه بیانگر آن است که باید به ذکر مصیبت امام حسین (ع) اهمیت داد و همواره از آن استاد و اسوه عشق و ایثار و شهادت، الهام گرفت.

   یا مولانا یا حجة ابن الحسن(عج) آجرک الله فی مصیبت جدّک الحسین(ع)  

نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم
به هر جایی که رو کردم فقط روی تو را دیدم

تو را در مثنوی، در نی، تو را در‌های و هو، در هی
تو را در بند بند ناله‌های بی صدا دیدم

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی
تو را شکل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

دوباره لیله القدر آمد و شوریدگی‌هایم
تب شعر و غزل گل کرد و شور نینوا دیدم

شب موییدن شب آمد و موییدن شاعر
شکستم در خودم از بس که باران بلا دیدم

صدایت کردم و آیینه‌ها تابید در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه وا دیدم

نگاهم کردی و باران یکریز غزل آمد
نگاهت کردم و رنگین کمانی از خدا دیدم

تو را در شمع‌ها، قندیل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پرزنان در حلقه پروانه‌ها دیدم

تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا
تو را در واژه‌های سبز رنگ ربنا دیدم

تو را در آبشار وحی جبرائیل و میکائیل
تو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم

تو را دیدم که می‌چرخید گردت خانه کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم

شبیه سایه تو کعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم

شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند
تو را در آن شب تاریک، «مصباح الهدی» دیدم

در اوج کبر و در اوج ریای شام ـ ‌ای کعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان کوی کبریا دیدم

دمی که اسب‌ها بر پیکر تو تاخت آوردند
تو را‌ ای بی‌کفن، در کسوت آل عبا دیدم

دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریه ی زهرا(س)
تو را محکمترین تفسیر راز «انما» دیدم

هجوم نیزه‌ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» دیدم

تو را دیدم که داری دست در دستان ابراهیم
تو را با داغ حیدر، کوچه کوچه، پا به پا دیدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه
تو را با حلق اسماعیل، هر شب همصدا دیدم

همان شب که سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت کرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) دیدم

تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت
تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم

سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند
و من از کربلا تا شام را غار حرا دیدم

به یحیی و سیاوش جلوه می‌بخشد گل خونت
تو را ‌ای صبح صادق با امام مجتبی (ع) دیدم

تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه
تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم

شکستم در قصیده، در غزل،‌ای جان شور و شعر
تو را وقتی که در فریاد «ادرک یا اخا» دیدم

تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی
به غیرت پا به پای زینب کبری تو را دیدم

دل و دست از پلیدی‌های این دنیا شبی شستم
که خونت را حنای دست مشتی بی حیا دیدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومه ی شمسی
که از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم

مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم

تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم


علی رضا قزوه 

          2hwguvq.gif

           2hwguvq.gif

                 2hwguvq.gif


[ شنبه 87/10/14 ] [ 5:54 عصر ] [ ] [ نظر ]
<      1   2   3      >
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب