سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

ای کاش رنگ شهر بازیم نمی داد!

ای کاش در دل ذره ای شور و نوا بود

احوال ما با حال نی ها هم صدا بود

ای کاش شور جنگ در ما کم نمی شد

این نامرادی شیوه مردم نمی شد

ای کاش رنگ شهر بازیم نمی داد!

در جبهه یا زهرا(س) مرا بر باد می داد

امشب دل از یاد شهیدان تنگ دارم

حال و هوای لحظه های جنگ دارم

فرسنگها دورم ز وادی محبت

با یک دل خسته ز نیش سنگ تهمت

مسموم شد ساقی و پیمانه شکست

از بخت بد، درب شهادت گشته بسته

من ماندم و متن وصیت نامه پیر جماران

من ماندم و شرمندگی از روی یاران

من ماندم و شیطان و نفس و جنگهایش

من ماندم و شهر و گناه و رنگهایش

از زرق و برق شهر خود نیرنگ خوردم

آن معنویاتهای جنگ از یاد بردم

خود را به انواع گنه آلوده کردم

در راه ناحق کوششس بیهوده کردم

از دفتر دل نام الله پاک کردم

دل را به زیر کوه عصیان خاک کردم

اکنون پشیمان امدم با این عمل ها

یا رب نظر کن جرم و عصیانم ببخشا

شاعر:شهید سید مجتبی علمدار

بختیاری                                                                                                                                                                        


[ شنبه 89/11/9 ] [ 11:41 صبح ] [ ] [ نظر ]

 

.:: یَارَبَّ العَالَمین ::.



شهداء واسطه ی پیوند آسمان و زمین هستند

و جز از این طریق آنان راهی برای جلب عنایت خاصّه ی

حضرت حق وجود ندارد.

منبع : همسفر خورشید شهید سیّد مرتضی آوینی

عکس هایی از زیارت بهشت شهدای بهشت زهرا(س):

http://up.iranblog.com/images/56g0ym55rwfraimks06j.jpg

http://up.iranblog.com/images/b97gquwjbi6wjj3czi.jpg

http://up.iranblog.com/images/ut6ik0dt4m7qxa3udy22.jpg

http://up.iranblog.com/images/d25fv5gd8c01wzm1bkxm.jpg

http://up.iranblog.com/images/rlnm67qz7x2sawqzfe.jpg

http://up.iranblog.com/images/q09q1srqtzc0lgwq2jq.jpg

http://up.iranblog.com/images/xqrhi1v8zy38zgqzuhfj.jpg

http://up.iranblog.com/images/hb48j2yf1uzfuiy495i.jpg

بر حسب وظیفه ، نائب الزیارة و دعاگوی تمامی شما خوبان بودم.


اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَجَ

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍ وَآلِ مُحَمَّـدٍ وَعَجِّـل فَرَجَـهُم وَفَرَجَـنَابِهِم


[ جمعه 89/11/8 ] [ 9:35 صبح ] [ ] [ نظر ]
 
 
 
 
 

.:: یَااَلله ::.


به بهانه ی گردهمایی دوستان آقا سیّد مرتضی بر سر مزارش:

  نامه ای به بهشت  
 




از طرف (سیّد شهیدان اهل قلم ، شهید ) سیّد مرتضی آوینی برسد به شهید رضا مرادی نسب :

بسم الله الرحمن الرحیم

رضا جان ، ای مهر رخشان خاطرات من !

هرگز تو را از یاد نمی برم ، تو را و آن حفره زیبای گلوله را که دری از بهشت بر گونه راستت گشوده بود و آن شب را که شب آخر تو بود و من نمی دانستم ، در کانالهای دژ اول کنار سنگر بی سیم زیر آن رگبار آتش کنار آن کاتیوشای آتش گرفته گیج که دیگر دوست و دشمن را از هم تشخیص نمی داد .

می پنداشتم که کره زمین به آسمان دیگری کوچ کرده است . آسمان همان آسمان بود و زمین همین زمین ، اما من نه این من بودم که اکنون از سرمای شهر و از عمق دره های یخ بسته قلبهای مرده به تو پناه آورده ام .

من نه این من بودم که به تو پناه آورده ام ... آیا دیگر اذان صبح ، شب را نخواهد شکافت و طلعت ستاره سحری بر افق شهر نخواهد درخشید ؟

رضا جان ، چه خوبست که خفاشها دستشان به آسمان نمی رسد ، اگر نه تو را و دیگر ستاره های کهکشان راه مکه را می چیدند و چلچراغهای قصرهای بهشتی را می شکستند .

چه خوبست که آنها نمی توانند تابلوهای کوچه ها و خیابانها را بکنند و راهیان کربلا را به دیار گمگشتگان فراموشی تبعید کنند ، اگر نه می کردند .

رضا جان ، کوچه دیگر تو را به یاد ندارد . اما میداند که چیزی را فراموش کرده است . خیابان حتی به خاطر نمی آورد که چیزی را فراموش کرده باشد و شهر در عمق غفلت، اوهام زمستانی خویش را به نمایش گذاشته است .

جنگ را دوران غمباری می خوانند که گذشته و یادگاران جنگ را ثمرات یک نسل تلف شده می پندارند و مقصودشان از آن نسل تلف شده من و تو هستیم .

رضا جان ! تو حاج همت و کریمی و دستواره و علیرضا نوری و حسین خرازی و عاصمی و ... و همه آن یکصد هزار ستاره کهکشان راه مکه .

در نظر آنان این عشق و دلباختگی کربلایی خشونت می نماید و آن جذبه های شهوانی سخیف عشق و می گویند که این عشق باید جایگزین آن خشونت شود ! آنکه با عقل کج افتاده خویش می اندیشد از کجا بداند که عشق کربلا چیست و آن آزادی و استقلال که ما در پی آنیم چگونه محقق می شود ؟ باید هم کربلا را آرمان تحقق نیافته بنامد . و مقصودشان از آن دوران غمباری که گذشته است ، دورانی است که عهد ازلی انسان در خون مردترین مردان و عاشقترین عاشقان و عارفترین عارفان تجدید می شد و از آن عهد است که شقایق سرخی می گیرد و یاس سپیدی آسمان رفعت می گیرد و زمین وسعت ...

رضا جان ، آنها که چشم باطن ندارند تا تحقق آن آرمانها را در تو ببینند و تو را در آن لا زمان و لا مکان، در بالاترین معراج حیات طیبه اخروی ، عندالرب و مرزوق به نعمتهای خدایی و ما را در این میقات احدی الحسنیین . شکست یا پیروزی چه تفاوتی می کند آنجا که ما عمل به تکلیف کرده ایم ؟ آنها چه می دانند رضاجان ؟! چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد . باب جهاد اکبر که بسته نیست ! بگذار کرمها در باتلاقهای پاییزی خوب پرورده شوند و زمین و آسمان خود را در همان لجنزار عفن بجویند ...

رضاجان ، هرگاه در قرآن در وصف بهشت می خواندم که لا تسمع فیها لاغیه و یا لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما در شگفت می آمدم که مگر هرزه شنیدن و زخم زبان چه دردی دارد که بهشت را اینچنین ستوده اند : جاییکه در آن لغو و تاثیم به گوش نمی رسد حال در می یابم رضا جان ! ای شمس آسمان آبی دل من !

کاش مرا نیز در منظومه خویش می پذیرفتی و می کشاندی و با خود می بردی .

                                                                                 سیّدمرتضی آوینی
 

*شهید سیّد مرتضی آوینی:

فرزند: سیّد مهدی

محل تولد:شهرری

سال تولد : 21/6/1326

محل شهادت :فکه ( در حین تصویربرداری روایت فتح )

تاریخ رسیدن به آرزوی دیرینه اش و تولّدی دوباره (شهادت) : 20/1/1372

محل دفن جسمش : گلزار شهدای بهشت زهرا ( س ) – قطعه 29 ردیف 11 شماره دوازده


روحش شاد 

 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَجَ.

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍ وَآلِ مُحَمَّـدٍ وَعَجِّـل فَرَجَـهُم وَفَرَجَـنَابِهِم.


[ چهارشنبه 89/11/6 ] [ 10:18 عصر ] [ ] [ نظر ]
<      1   2      
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب